غزل های پریشان (علی رضا رحمانی)
شاید که تو...
روزها را پشت سر انداختم شاید که تو...
واقعا از سرگذشتم خسته ام بانوی من
زیر بار زندگی می باختم شاید که تو...
قلب من را خواستی تا مطمئن باشی ولی
من به جایش جان خود پرداختم شاید که تو...
آرزوی زندگی شاد با تو داشتم
بی محابا سوی غم ها تاختم شاید که تو...
رفتی و قبر مرا امروز می بینی که من
با تمام ادعاها ساختم شاید که تو ...
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
وبلاگ
Www.alirezarahman1.blogfa.com
درگیر شدن
بر پنجه ی چشمان خودت گیر شدن ها
تکرار شوم در شب و سیگار و تغزل
من باشم و وابسته ی تصویر شدن ها
یک لحظه خودت جای کسی باش که هستم
تا درک کنی قصه ی تبخیر شدن ها
بیچاره دلم هرچه غزل گفت نفهمید
سخت است گرفتار به تقدیر شدن ها
گاهی همه ی حرف همان است که آن است
گاهی چه نیازی ست به تفسیر شدن ها
بعد از تو چه جالب متناسب شده باهم
تیغ و رگ و از زندگی ام سیر شدن ها
آماده ام اینبار ... نه انگار تمام است
من مانده ام و فاجعه ی دیر شدن ها
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
غمگین
وحشت از آسمان فرو می ریخت، ابرها ایستاده و غمگین
نقش سوم شدم خودم را در این فضا بی پناه حس کردم
نفسم می گرفت از بغضی که نبودت نهاده و غمگین...
...می شوم واقعا غم انگیز است که ندیدی چگونه طی کردم
نیمه شب ها درون خلوت خود،روزها بی اراده و غمگین
زندگی مثل واژه ی عشق است، در میان تمام قافیه ها
که به جز لفظ سرد و خشک دمشق ، شده بی استفاده و غمگین
مثل مردی شدم که بعد از جنگ با وجودی شکسته برگشته
و پس از جنگ سخت، فهمیده عمر از دست داده و غمگین
زندگی هم برای من هیچ است، بعد تکرار سرد قافیه ای
که فقط کوچه کوچه در شعرت گریه کردم پیاده و غمگین
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
پریشان شعر چشمانت
من سرگذشتهای پریشان روزگار را بی حضور چشم تو تفسیر می کنم
با یک تفاوتی که کمی هم عجیب هست ، آنرا حواله گردن تقدیر می کنم
اصلن شکست هم به کنار از تفاوتی ، امشب سروده ام که نباید کسی سرود
راهی که راست نیست چه مقدار مشکل است وقتی میان ذهن تو تصویر می کنم
از هرچه عاشقانه برایت سروده ام پس می کشم که فاجعه ها را به هم زنم
صدها بهار هدیه به تاریخ می شود ، وقتی به دستهای زمان گیر می کنم
امشب درست مثل همان لحظه ای که من تنها شدم به دست قدم های رفتنت
از شعر ، نی که از وجود خودم هم تنفر است،اشعار منتسب به تو را چیر می کنم
علی رضا رحمانی
گر
وجود خسته ی من با شب عدم گره است
طناب وحشت اعدام و خنده ی جلاد
به روی رگ رگ یک شعر متهم گره است
دوباره بیت به بیتم غم و شکست و سکوت
درون غم که به یک قسم منسجم گره است
نگاه می کنم و آسمان سیاهی محض
و با زمین پر از وحشتش به هم گره است
دهان خسته ی من از دعای شب بیزار
و کفرگویی محضی که با قسم گره است
سکوت می کنم و لحظه ها فرو پاشید
و خودکشی به کسی که نمی رسم گره است
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
گر
وجود خسته ی من با شب عدم گره است
طناب وحشت اعدام و خنده ی جلاد
به روی رگ رگ یک شعر متهم گره است
دوباره بیت به بیتم غم و شکست و سکوت
درون غم که به یک قسم منسجم گره است
نگاه می کنم و آسمان سیاهی محض
و با زمین پر از وحشتش به هم گره است
دهان خسته ی من از دعای شب بیزار
و کفرگویی محضی که با قسم گره است
سکوت می کنم و لحظه ها فرو پاشید
و خودکشی به کسی که نمی رسم گره است
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
محتاجم
خوب فهمیدی که بسیار به تو محتاجم
حیف این رابطه که یکطرفه باقی ماند
که تو هم می کنی اقرار به تو محتاجم
فکر کردم که خدا ، دوست ، رفیق ... اما نه
مطمئن می شوم اینبار به تو محتاجم
پافشاری نکن اینقدر که دوری خوب است
بیخودی می کنی اصرار، به تو محتاجم
مطمئن بودی که اخلاق تو اوج خوبیست
پس چرا می دهی آزار؟ به تو محتاجم؟؟؟
قرص آرامش اگر دیر شود خودکشی است
سهم یک آدم بیزار ، به تو محتاجم
انتخابم به جز این نیست ، خودت می دانی
یا رسیدن به تو یا دار ، به تو محتاجم
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
محتاجم
خوب فهمیدی که بسیار به تو محتاجم
حیف این رابطه که یکطرفه باقی ماند
که تو هم می کنی اقرار به تو محتاجم
فکر کردم که خدا ، دوست ، رفیق ... اما نه
مطمئن می شوم اینبار به تو محتاجم
پافشاری نکن اینقدر که دوری خوب است
بیخودی می کنی اصرار، به تو محتاجم
مطمئن بودی که اخلاق تو اوج خوبیست
پس چرا می دهی آزار؟ به تو محتاجم؟؟؟
قرص آرامش اگر دیر شود خودکشی است
سهم یک آدم بیزار ، به تو محتاجم
انتخابم به جز این نیست ، خودت می دانی
یا رسیدن به تو یا دار ، به تو محتاجم
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
امام زمان (عج )
با مژده ی رسیدن تو خوش خبر شوند
این لحظه های دوری بین من و ظهور
با لطف بی نهایت تو مختصر شوند
از این ظهور، دوره ی ما بی نصیب ماند
حقی بده که مردم ما دربدر شوند
لبخند تو نهایت زیبایی است و بس
یک جلوه کن تمام جهان باخبر شوند
سر می دهند در قدمت عاشقان پاک
تا زیر خاک پای خودت معتبر شوند
بسیار گفته اند ، که اعجل ظهورک
تا در رکاب لشکر تو همسفر شوند
اصلا خدا کند که بخواهی از عاشقان
با سینه ای ستبر برایت سپر شوند
بسیار عاشقانه برایت سروده اند
مرد عمل به لطف خداوند اگر شوند
می ترسم از فجایع در پیش روی خود
یا صاحب الزمان ! چه کنم بی اثر شوند
جان را بگیر از من و امثال مثل من
می ترسم اینکه بر تن پاکت تبر شوند
دم می زنند عشق تو را در نگاه خویش
ای کاش کاش کاش که مرد خطر شوند
لطفا بگو که لحظه ی موعود، کی ؟ کجا؟
چشمانم از ظهور تو آنروز تر شوند
علی رضا رحمانی
https://www.alirezarahman1.blogfa.com
آزادی
و روح من که پی جستجوی آزادی
نشسته ام که زمانی کنار پرچم خود
بخوانم از غزل آبروی آزادی
کنار "رود هری" نغمه ی اذان آید
که خالصانه بگیرم وضوی آزادی
کمی قدم بزنم کوچه های "کابل" را
از این فضای غم انگیز سوی آزادی
فضای "دشت گل شادیان" و "لیلی" را
دوباره حس کنم از رنگ و بوی آزادی
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
دشت شادیان و لیلی : دو دشت زیبا و سرسبز در افغانستان
غمگین
وحشت از آسمان فرو می ریخت، ابرها ایستاده و غمگین
نقش سوم شدم خودم را در این فضا بی پناه حس کردم
نفسم می گرفت از بغضی که نبودت نهاده و غمگین...
...می شوم واقعا غم انگیز است که ندیدی چگونه طی کردم
نیمه شب ها درون خلوت خود،روزها بی اراده و غمگین
زندگی مثل واژه ی عشق است، در میان تمام قافیه ها
که به جز لفظ سرد و خشک دمشق ، شده بی استفاده و غمگین
مثل مردی شدم که بعد از جنگ با وجودی شکسته برگشته
و پس از جنگ سخت، فهمیده عمر از دست داده و غمگین
زندگی هم برای من هیچ است، بعد تکرار سرد قافیه ای
که فقط کوچه کوچه در شعرت گریه کردم پیاده و غمگین
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
مرد مصمم
چیزی میان قصه ای از غصه و غم است
لطفا بخند تا غزل آرام تر شود
شادی تو همیشه برایم مقدم است
انگار عشق در سر من شعله می کشد
چشمان تو برای خودش یک جهنم است
می لرزم و تمام وجودم گرفته است
این طرز دید علت مرگ مجسم است
وقتی برای مردنمان آفریده اند
دیگر شکست قسمتی از عمر آدم است
اصلا نمی توانم از این حس گذر کنم
بعد از تو مرگ واقعا امری مسلم است
آیینه ها به صورت من خیره نیستند
در خود شکسته اند که مردی مصمم است...
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
سرباز
سربازم و غرور وطن روی پیکرم
در خاطرم صدای خداوند زنده هست
در قلب من محبت به حصر مادرم
من زنده ام که روح وطن زندگی کند
در خنده های کوچک و زیبای دخترم
چشمش به راه مانده که شاید قدم زنم
با خنده ای مقابل چشمان همسرم
مانند کوه غیرت خود را تکان نداد
اصلا پدر که نشکند احساس و باورم
از نعمت خداست که همشانه ام شده
همسنگری دلیر شبیه برادرم
گاهی در اوج خوبی خود شعر می شود
گاهی سکوت و خاطره ای گریه آورم
لبخند می زند به امید بهار تا
در گیر و دار زندگی ام کم نیاورم
آسوده خواب می روم امشب به روی این
خاک مقدسی که همانند بسترم
من زنده ام که زندگی ام را عوض کنم
یا رفته ام بهشت و نماد کبوترم
با قطره های خون خودم واژه می شوم
امیدوار آمدن روز بهترم
علی رضا رحمانی
درگیر شدن
بر پنجه ی چشمان خودت گیر شدن ها
تکرار شوم در شب و سیگار و تغزل
من باشم و وابسته ی تصویر شدن ها
یک لحظه خودت جای کسی باش که هستم
تا درک کنی قصه ی تبخیر شدن ها
بیچاره دلم هرچه غزل گفت نفهمید
سخت است گرفتار به تقدیر شدن ها
گاهی همه ی حرف همان است که آن است
گاهی چه نیازی ست به تفسیر شدن ها
بعد از تو چه جالب متناسب شده باهم
تیغ و رگ و از زندگی ام سیر شدن ها
آماده ام اینبار ... نه انگار تمام است
من مانده ام و فاجعه ی دیر شدن ها
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
لحظه ی دیدار
دو حرف تازه نداری به من بگویی تا بریزم از تو غزل های کهنه ام را دور>
و از فضای غم انگیز خاطرات قدیم ، پرنده وار بمیرم ولی به خاطـر نور
اگر تمام سخنها مخالفت باشـد ، مخـــــالفت به دلم ره نمی کند پیــــدا
بیا شبیه گذشته به خاطــرت بسپـار ، خـــلاف معتقداتم نمی شــوم مجبور
پس از نبود صدایت پرنده ها مردند ، ولی به حافظه ام من سپرده ام پرواز
فروغ می کند امروز باورت در من ، غزل سروده ام امشب به گونه یی ناجور
نگاه تازه به دنیا به قول سهرابی ، که کل معنی شعرش در آن حـــوالی بود
میان واژۀ بودن سروده ام او را ، به فعل وفـــاعل شعــرم نمی دهم دستــور
به یاد لحظۀ دیدار می روم در خواب ،که شاید از تو نگاهی نصیب من گردد
و باز قصۀ مردی که در زمستان است ، به شعر لحظۀ دیدار می شوم محشور
حس تلاطم
واژه ها ذهن مرا در غزلی گم می کرد
دور تا دور سرم ضجه زدم دردم را
مغز ترکید تو را بس که تجسم می کرد
تحت این درد پراکنده شدم دنیا را
کاش یک روز دلت حس ترحم می کرد
لحظه ها مثل شبح آمد و رد شد از من
مرگ هر لحظه به من خیره تبسم می کرد
تیره شد تیره تر از زندگی سرسختم
حسرت انگار فقط قصد تهاجم می کرد
رد شدی زندگی آنروز فقط دردم را...
با همان فاصله درگیر توهم می کرد
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
وبلاگ
Https://www.alirezarahman1.blogfa.com
مرد مصمم
چیزی میان قصه ای از غصه و غم است
لطفا بخند تا غزل آرام تر شود
شادی تو همیشه برایم مقدم است
انگار عشق در سر من شعله می کشد
چشمان تو برای خودش یک جهنم است
می لرزم و تمام وجودم گرفته است
این طرز دید علت مرگ مجسم است
وقتی برای مردنمان آفریده اند
دیگر شکست قسمتی از عمر آدم است
اصلا نمی توانم از این حس گذر کنم
بعد از تو مرگ واقعا امری مسلم است
آیینه ها به صورت من خیره نیستند
در خود شکسته اند که مردی مصمم است...
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
گره است
وجود خسته ی من با شب عدم گره است
طناب وحشت اعدام و خنده ی جلاد
به روی رگ رگ یک شعر متهم گره است
دوباره بیت به بیتم غم و شکست و سکوت
درون غم که به یک قسم منسجم گره است
نگاه می کنم و آسمان سیاهی محض
و با زمین پر از وحشتش به هم گره است
دهان خسته ی من از دعای شب بیزار
و کفرگویی محضی که با قسم گره است
سکوت می کنم و لحظه ها فرو پاشید
و خودکشی به کسی که نمی رسم گره است
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
زبانزد می ساخت
یا تو را با همه بدبختی من، بد می ساخت
واقعا درک نکردی چه نگاهی داری؟؟؟
چشم هایت همه را گیج و مردد می ساخت؟
عشق با قاعده ای شرعی و کامل آمد
هرکسی را که دلش خواسته مرتد می ساخت
تحت تاثیر تماشای نگاهت امروز
عشق احساس مرا بیشتر از حد می ساخت
کاش یک روز تو با عشق سخن می گفتی
تا دلم با همه سرسختی مقصد می ساخت
مطمئن باش که بر حرف خودم پابندم
گرچه این حادثه ها عشق مرا رد می ساخت
حرف مردم که مهم نیست ، مرا کاش خدا
در همین عشق کنار تو زبانزد می ساخت
علی رضا رحمانی
https://www.alirezarahman1.blogfa.com
ببوسمت
می خواستم بدون گناهی ببوسمت
لطفا قبول کن! تو خودت درک می کنی
دیوانه می شوم که نخواهی ببوسمت
اصلا زمان بوسه ی تو سال یک دفعه
با من بگو چه روز و چه ماهی ببوسمت؟
حالا که رفته ای من بیچاره قانعم
گاهی فقط به صورت واهی ببوسمت
لبهای تو شبیه سپاهی منظم است
درمانده ام که از چه جناحی ببوسمت
این آرزو برای ابد ماند در دلم
روزی بدون حسرت و آهی ببوسمت
اینجا وداع آخر ما هست لااقل
بگذار تا که بین دو راهی ببوسمت
علی رضا رحمانی
معتاد لبخند
کمپ های غزل اطراف تو ایجاد شدند
رحم کن با قدمت شهر به هم می ریزد
این همه خانه به امید تو آباد شدند
عشق بیماری رسمی شده حتی در شهر
از قرنطینه ی عشقت همه آزاد شدند
زلف بر باد نده را تو مخاطب بودی
همه ی مردم از این فاجعه برباد شدند
گرچه تا خاطر من هست، فقط من بودم
ولی امروز در اینجا همه فرهاد شدند
علی رضا رحمانی
https://www.alirezarahman1.blogfa.com
قسم خواهم خورد
که پس از رفتن تو مهر عدم خواهم خورد
دست من نیست ، خودت، خوب مرا می فهمی
قید خود را زده ام ، سخت به هم خواهم خورد
آسمان بر سرم آوار شد از تنهایی
شک نکن ، از غم دوری تو سم خواهم خورد
غم تو ، باعث دیوانگی و بعدش مرگ
ضربه هایی ست که از واژه ی غم خواهم خورد
آخرین برگه ی تقویم مرا می بندی
که نوشته ست: "از این لحظه قسم خواهم خورد"
علی رضا رحمانی
آزادی
و روح من که پی جستجوی آزادی
نشسته ام که زمانی کنار پرچم خود
بخوانم از غزل آبروی آزادی
کنار "رود هری" نغمه ی اذان آید
که خالصانه بگیرم وضوی آزادی
کمی قدم بزنم کوچه های "کابل" را
از این فضای غم انگیز سوی آزادی
فضای "دشت گل شادیان" و "لیلی" را
دوباره حس کنم از رنگ و بوی آزادی
علی رضا رحمانی
https://telegram.me/alirezarahmanis
دشت شادیان و لیلی : دو دشت زیبا و سرسبز در افغانستان
سکانس غمگین
ﻣﻦ ﻣﻴﺎﻥﻧﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺣﺘﻲ ﺻﺤﻨﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺳﻜﺎﻧﺲ ﻏﻤﮕﻴﻨﻢ
ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯﺩﺭﺩ ﺳﺎﺩﻩ ﻱ ﻣﺮﺩﻡ،ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻓﺮﻭﺵ ﭘﺎﻳﻴﻨﻢ
ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﺎﻓﻀﺎﻱ ﺷﺐ ﺗﻨﻬﺎ،ﺑﻴﻦ ﭘﺲ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﺭﻗﻢ ﺧﻮﺭﺩﻡ
ﺻﺤﻨﻪ ﻱ ﺑﻌﺪﺍﺗﺎﻗﻜﻲ ﺗﺎﺭﻳﻚ،ﺭﻭﻝ ﺁﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻗﺮﺹ ﺗﺴﻜﻴﻨﻢ
ﺑﻌﺪ ﻳﻚﻣﺪﺗﻲ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻴﺮﻳﺨﺖ،ﺣﺎﻟﺘﻢ ﺍﺯ ﻓﺸﺎﺭ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ
ﻓﻴﻠﻢ ﻧﺎﻣﻪﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻳﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ،ﻛﺎﺕ، ﻟﻄﻔﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩﻣﻴﺒﻴﻨﻢ
ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎﻳﺶﻣﻨﺎﺳﺐ ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ،ﺻﺤﻨﻪ ﻱ ﮔﺮﻳﻪ ﺍﻡ ﻛﺠﺎ ﺷﺪﻩﺍﺳﺖ
ﻣﻲ ﺭﻭﻡ ﺩﺭﺍﺗﺎﻕ ﺁﺭﺍﻳﺶ،ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻛﻨﻨﺪ ﺗﺰﺋﻴﻨﻢ
ﻧﻘﻄﻪ ﻱ ﺍﻭﺝﻓﻴﻠﻢ ﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﻣﻦ،ﺩﺭ ﺗﻤﺎﺳﻲ ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ
ﺑﻲ ﺟﻮﺍﺏﺍﺳﺖ ،ﭼﻮﻧﻜﻪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ،ﺯﻫﺮ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺩﮔﺮ ﻧﻤﻲﺑﻴﻨﻢ
ﺁﺧﺮ ﻗﺼﻪﻧﻘﺶ ﻳﻚ ﻣﺮﺩﻩ،ﺑﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ،ﻛﺴﻲ ﻣﺮﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺖ
ﻣﻨﺘﻘﺪ ﮔﻔﺖﻓﻴﻠﻢ ﺧﻮﺑﻲ ﻧﻴﺴﺖ،ﻣﻦ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﺗﻮ ﺑﺪﺑﻴﻨﻢ
ﻛﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻥﺩﻳﮕﺮﻱ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ،ﻓﻴﻠﻢ ﺗﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﻢ ﻫﻴﭻ ﺍﺳﺖ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩﻛﻪ ﺗﺸﺎﺑﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻘﺸﺘﺎﻥ ﺑﺎ ﻓﻀﺎﻱ ﺗﻤﺮﻳﻨﻢ
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺳﺎﺩﻩﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻘﺸﻢ ﺭﺍ ﺑﻴﻦ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﺩﮔﻲ ﺭﻫﺎﻛﺮﺩﻡ
ﺍﻭﻟﺶ ﺩﺭﺩ ﻭﺁﺧﺮﺵ ﺗﺮﺩﻳﺪ،ﻛﺎﺵ ! ﻣﻲ ﺩﻳﺪ ﻭﺍﻗﻌﻦ ﺍﻳﻨم
علی رضا رحمانی